عمو امشب پیش ماستبعد از حدود ۲ سال و نیمه که دوباره دیدمش. لاغر شده زیاد. صورتش چروک شده. یه فیلم از دخترش نشون داد که انقدری بزرگ شده که دندوناش افتاده!با ذوق و شوق بهم گفت هرچی بزرگتر میشه، بیشتر شبیه تو میشه :)گفتم مثل خودت باهوشه حتما. خندید گفت آره هوشش به من رفته :)گفتم دلم برات تنگ بود عمو :( توی دلم گفتم این دلتنگی برای این ۲سال و اندی نیست برای سالیان طولانیه.سرشو انداخت پایین گفت آره ۱ سال نوریه که ندیده بودمت. بغض راه گلومو گرفت. به دستاش نگاه کردم. چقدر قشنگ بود. چرا تا الان به اون دستها توجه نکرده بودم؟ وقتی دستای کوچیکمو میذاشتم تو دستاش و میرفتیم مغازه. همینطور که راه میرفتیم سیگار میکشید و میگفت برو دنبال راهی که دوسش داری...عمو شکسته شده. دستش با وجود اینکه هنوز ۴۷ سالشه، میلرزه. بیقراره. میخندونه. میخنده. یهو غمگین میشه. میره تو خودش و میگه من خونهی شما بزرگ شدم و کنارش شما رو بزرگ کردم.میخواستم بغلش کنم و بگم تو مشق عشق بهم دادی وقتی میخوندی ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین...وقتی همکارم منو با تو شناخت، کلی ذوق کردم.دوستت دارم شاپور عمو.کاش مراقب خودت میموندی. کاش... آره... هنوز هم....
ما را در سایت آره... هنوز هم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jooye-zamaan بازدید : 3 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:13